آب جوش

دو سه روزی است که سرما خوردم و سرم سنگین است... همین عصری به پایین رفتم تا برای خودم چای دم کنم... مادرم را دیدم که با پاهای خمیده و پشتی کوژ دارد راه می رود... مهره های او به خاطر زایمان های زیاد و کارهای طاقت فرسای خانه در طول زندگی اش آسیب دیده اند و چندین دکتر مجرب هم گفته اند که باید جراحی کند... دو خواهرش هم کمرشان را جراحی کرده اند و مراقبت های بعد از جراحی اش بسیار است... اما مادر من از جراحی خیلی می ترسد و حوصله مراقبت بعد از عمل را ندارد... با این حال مراقبت لازم هم نمی کند... به خاطر وسواسی هایش، ظروف را در ماشین ظرفشویی نمی گذارد و با دست می شوید و برخی روزها از صبح تا شب در آشپزخانه به سر می برد...

در حالی که منتظر بودم تا آب به جوش بیاید، به مادرم با لبخند نگاه می کردم و از او پرسیدم برای کمرت می خواهی چه کنی؟ نمی خواهی عمل کنی؟ گفت باید عمل کنم اما دو سال بعد از عمل باید خیلی مواظب باشم. منتظرم تا تو داماد شوی و بعد عمل کنم... این گفته مامانم حالم را دگرگون کرد... ار درون به شدت ناراحت شدم... مادر می داند که من نگران کمرش هستم و از این نگرانی مرا وسیله قرار می دهد تا مرا به زور مزدوج کند! همان مادری که وقتی 21 سالم بود به طور می خواست دختر خاله ام را برای من بگیرد و حتی استخاره هم کرده بود... من آنجا با اینکه عصبانی بودم چیزی به مادرم نگفتم... اما او ادامه داد... گفت تو و برادرت چقدر باید مرا زجر بدهید... آیا همه پسر ها اینجوری هستند یا فقط شما دو تا اینجوری هستید؟ و دائم می خواست در من احساس گناه ایجاد کند... همان احساس گناه هایی که همیشه در من ایجاد می کرده است و می شده است...

اگر مادرم عاقل بود، اگر انسانیت و مهربانی و محبت بیشتری می داشت هیچگاه با مضطرب کردن و ایجاد احساس گناه در من، حرف خودش را به کرسی نمی نشاند... از بخت بد من، نه تنها خانواده من به شدت مذهبی متعصب هستند که همه اقوام ما اینطورند... مادرم دائم به خانواده های دور و برش نگاه می کند... اغلب پسرها قبل از 20 سالگی و دخترها قبل از 17 سالگی ازدواج می کنند... آن هم با خانواده هایی همچون خودشان مذهبی و متعصب... و من امشب بیش از پیش از اقواممان متنفر و منزجر شدم...

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
نوشتن واسه من زندگیه... ذهنمو از بی نظمی و آشفتگی و پریشانی خارج میکنه... آرام کننده است برام زمانی که رنج ها به من هجوم میارن... وقتی که سردرگم ام با نوشتن راهم رو بهتر پیدا می کنم... اصراری ندارم تا دیگران نوشته های مرا بخوانند... من می نویسم برای خودم و فقط خودم...
آخرین مطالب
هیاهو
قفل شدم
هزینه ها
گوشی
فخرفروشی تو دوستی داریم مگه؟
تسلسل
فرزند آخر
آب جوش
کروات
پایان سال 97
موضوعات
I (۱)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان