تسلسل

این اتاقی که الان مستقر هستم با خونه خواهرم درب مشترک دارد و صداها از دو طرف منتقل می شوند... ساعتی نیست که ناگهان صدای بلند و غضب ناک خواهرم همچون پتک بر سر خواهرزاده ام کوبیده نشود... دقیقا کاری که مادرم با فرزندانش می کرد و اکنون فرزندانش با فرزندان فرزندانش می کنند... و دقیقا واکنشی که تو به خاطر بزرگ شدن در آن محیط گاهی از خودت بروز می دهی... اما من سعی می کنم این تسلسل را قطع کنم...

پ.ن: خیلی دوست دارم سریع تر برگردم تهران...

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
نوشتن واسه من زندگیه... ذهنمو از بی نظمی و آشفتگی و پریشانی خارج میکنه... آرام کننده است برام زمانی که رنج ها به من هجوم میارن... وقتی که سردرگم ام با نوشتن راهم رو بهتر پیدا می کنم... اصراری ندارم تا دیگران نوشته های مرا بخوانند... من می نویسم برای خودم و فقط خودم...
آخرین مطالب
هیاهو
قفل شدم
هزینه ها
گوشی
فخرفروشی تو دوستی داریم مگه؟
تسلسل
فرزند آخر
آب جوش
کروات
پایان سال 97
موضوعات
I (۱)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان